موضوعات
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
گنجینه ی ادب پارسی ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما ای یوسف دیدار ما ای رونق بازار ما نک بر دم امسال ما خوش عاشق آمد پار ما ما مفلسانیم و تویی صد گنج و صد دینار ما ما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ما ما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ما ما خستگانیم و تویی صد مرهم بیمار ما ما بس خرابیم و تویی هم از کرم معمار ما من دوش گفتم عشق را ای خسرو عیار ما سر درمکش منکر مشو تو بردهای دستار ما واپس جوابم داد او نی از توست این کار ما چون هرچ گویی وادهد همچون صدا کهسار ما من گفتمش خود ما کهیم و این صدا گفتار ما زیرا که که را اختیاری نبود ای مختار ما دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 15:14 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا از آسمان آمد ندا کای ماه رویان الصلا ای سرخوشان ای سرخوشان، آمد طرب دامن کشان بگرفته ما زنجیر او، بگرفته او دامان ما آمد شراب آتشین، ای دیو غم، کنجی نشین ای جان مرگ اندیش، رو، ای ساقی باقی، درآ ای هفت گردون مست تو ما مهرهای در دست تو ای هست ما از هست تو در صد هزاران مرحبا ای مطرب شیرین نفس هر لحظه میجنبان جرس ای عیش، زین نه بر فرس، بر جان ما زن ای صبا ای بانگ نای خوش سمر، در بانگ تو طعم شکر آید مرا شام و سحر از بانگ تو بوی وفا بار دگر آغاز کن آن پردهها را ساز کن بر جمله خوبان ناز کن ای آفتاب خوش لقا خاموش کن، پرده مدر، سغراق خاموشان بخور ستار شو ستار شو خو گیر از حلم خدا دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 15:12 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا پیش آر نوشانوش را از بیخ برکن هوش را آن عیش بیروپوش را از بند هستی برگشا در مجلس ما سرخوش آ برقع ز چهره برگشا زان سان که اول آمدی ای یَفْعَلُ الله ما یشا دیوانگان جسته بین از بند هستی رسته بین در بیدلی دل بسته بین کاین دل بود دام بلا زوتر بیا هین دیر شد دل زین ولایت سیر شد مستش کن و بازش رهان زین گفتن زوتر بیا بگشا ز دستم این رسن بربند پای بوالحسن پر ده قدح را تا که من سر را بنشناسم ز پا بی ذوق آن جانی که او در ماجرا و گفت و گو هر لحظه گرمی میکند با بوالعلی و بوالعلا نانم مده آبم مده آسایش و خوابم مده ای تشنگی عشق تو صد همچو ما را خونبها امروز مهمان توام مست و پریشان توام پر شد همه شهر این خبر کامروز عیش است الصلا هر کو بجز حق مشتری جوید نباشد جز خری در سبزه این گولخن همچون خران جوید چرا میدان که سبزه گولخن گنده کند ریش و دهن زیرا ز خضرای دمن فرمود دوری مصطفی دورم ز خضرای دمن دورم ز حورای چمن دورم ز کبر و ما و من مست شراب کبریا از دل خیال دلبری برکرد ناگاهان سری ماننده ماه از افق ماننده گل از گیا جمله خیالات جهان پیش خیال او دوان مانند آهن پارهها در جذبه آهن ربا بد لعلها پیشش حجر شیران به پیشش گورخر شمشیرها پیشش سپر خورشید پیشش ذرهها عالم چو کوه طور شد هر ذرهاش پرنور شد مانند موسی روح هم افتاد بیهوش از لقا هر هستییی در وصل خود در وصل اصل اصل خود خنبک زنان بر نیستی دستک زنان اندر نما سرسبز و خوش هر ترهای نعره زنان هر ذرهای کالصبر مفتاح الفرج و الشکر مفتاح الرضا گل کرد بلبل را ندا کای صد چو من پیشت فدا حارس بدی سلطان شدی تا کی زنی طال بقا ذرات محتاجان شده اندر دعا نالان شده برقی بر ایشان برزده مانده ز حیرت از دعا السلم منهاج الطلب الحلم معراج الطرب و النار صراف الذهب و النور صراف الولا العشق مصباح العشا و الهجر طباخ الحشا و الوصل تریاق الغشا یا من علی قلبی مشا الشمس من افراسنا و البدر من حراسنا و العشق من جلاسنا من یدر ما فی راسنا یا سایلی عن حبه اکرم به انعم به کل المنی فی جنبه عند التجلی کالهبا یا سایلی عن قصتی العشق قسمی حصتی و السکر افنی غصتی یا حبذا لی حبذا الفتح من تفاحکم و الحشر من اصباحکم القلب من ارواحکم فی الدور تمثال الرحا اریاحکم تجلی البصر یعقوبکم یلقی النظر یا یوسفینا فی البشر جودوا بما الله اشتری الشمس خرت و القمر نسکا مع الاحدی عشر قدامکم فی یقظه قدام یوسف فی الکری اصل العطایا دخلنا ذخر البرایا نخلنا یا من لحب او نوی یشکوا مخالیب النوی دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 15:11 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی در خواب غفلت بیخبر زو بوالعلی و بوالعلا زان می که در سر داشتم من ساغری برداشتم در پیش او میداشتم گفتم که ای شاه الصلا گفتا چیست این ای فلان گفتم که خون عاشقان جوشیده و صافی چو جان بر آتش عشق و ولا گفتا چو تو نوشیدهای در دیگ جان جوشیدهای از جان و دل نوشش کنم ای باغ اسرار خدا آن دلبر سرمست من بستد قدح از دست من اندرکشیدش همچو جان کان بود جان را جان فزا از جان گذشته صد درج هم در طرب هم در فرج میکرد اشارت آسمان کای چشم بد دور از شما دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 15:10 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
بادا مبارک در جهان سور و عروسیهای ما سور و عروسی را خدا ببرید بر بالای ما زهره قرین شد با قمر طوطی قرین شد با شکر هر شب عروسیی دگر از شاه خوش سیمای ما ان القلوب فرجت ان النفوس زوجت ان الهموم اخرجت در دولت مولای ما بسم الله امشب بر نوی سوی عروسی میروی داماد خوبان میشوی ای خوب شهرآرای ما خوش میروی در کوی ما خوش میخرامی سوی ما خوش میجهی در جوی ما ای جوی و ای جویای ما خوش میروی بر رای ما خوش میگشایی پای ما خوش میبری کفهای ما ای یوسف زیبای ما از تو جفا کردن روا وز ما وفا جستن خطا پای تصرف را بنه بر جان خون پالای ما ای جان جان جان را بکش تا حضرت جانان ما وین استخوان را هم بکش هدیه بر عنقای ما رقصی کنید ای عارفان چرخی زنید ای منصفان در دولت شاه جهان آن شاه جان افزای ما در گردن افکنده دهل در گردک نسرین و گل کامشب بود دف و دهل نیکوترین کالای ما خاموش کامشب زهره شد ساقی به پیمانه و به مد بگرفته ساغر میکشد حمرای ما حمرای ما والله که این دم صوفیان بستند از شادی میان در غیب پیش غیبدان از شوق استسقای ما قومی چو دریا کف زنان چون موجها سجده کنان قومی مبارز چون سنان خون خوار چون اجزای ما خاموش کامشب مطبخی شاهست از فرخ رخی این نادره که میپزد حلوای ما حلوای ما دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
![]() ![]() |