درباره وبلاگ


عمری چكش برداشتم و بر سر میخی كه روی سنگ بود كوبیدم. اكنون می فهمم كه هم چكش خودم بودم، هم میخ و هم سنگ. فرانتس كافكا
آخرین مطالب
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 31
بازدید هفته : 43
بازدید ماه : 327
بازدید کل : 25373
تعداد مطالب : 305
تعداد نظرات : 130
تعداد آنلاین : 1



لرزش راست كليك
chat - chat سفارش ساعت دیواری

دریافت كد ساعت

استخاره با قرآن
استخاره

گنجینه ی ادب پارسی




بانوی دراز گیسویی را در برکه ای که یک دم

از گردش ماهی خواب آشفته نشد

غوطه دادم .

به معشوق می مانست

چرا که با احساسی از شرم در او

خیره مانده بودم .

از روشنایی گریزان بود

گفتم که سحرگاهان

در برابر آفتابش بخواهم دید

و چراغ را کشتم .

چندان که آفتاب برآمد

چنان چون شبنمی

پریده بود .

 

استاد احمد شاملو

Image Detail



شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 18:15 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

بی مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم ، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از عمق وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

 



ادامه مطلب ...


شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 11:22 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

در این فصل عطش تنها

تو را من چشم در راهم

بیا ای ابر باران زا

تو را من چشم در راهم

شبی سرد است و طوفانی

و این را خوب می دانی

که تا خورشید تا فردا

تو را من در چشم در راهم

در آن جا آسمان با چشمهایت جشن می گیرد

در این جا روزها شب ها

تو را من در چشم در راهم

دل من عاقبت در حسرت پرواز می میرد

پرستو را کبوتر را

تو را من در چشم در راهم



شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 11:2 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

همه شب دست به دامان خدا تا سحرم          که خدا از تو خبر دارد و من بی خبرم

رفتی و هیچ نگفتی که چه در سر داری          رفتی هیچ ندیدی که چه آمد به سرم



ادامه مطلب ...


شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 10:56 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

ماهی ها چقدر اشتباه می کنند ، قلاب علامت کدامین سئوال است که بدان پاسخ می دهند ؟

آزمون زندگی ما پر از قلاب هایی است که وقتی اسیرش طعمع اش می شویم ، تازه می فهمیم که ماهی ها

بی تقصیرند !

حسد ، کینه، خشم ، لذّت ، غرور ، انزجار ، انتقام ، ترس ، شهوت ، ...

من اسیر کدامین طعمه خواهم شد ؟!



شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 10:51 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

در زندگی زخمهایی است که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد . این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد ، چون عموما عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمد های نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم ...

 

ابتدای شاهکار صادق هدایت ، بوف کور



شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 10:25 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

منحنی قامتم ، قامت ابروی توست          خط مجانب بر آن سلسله گیسوی توست

حد رسیدن به او ، مبهم و بی انتهاست          بازه ی تعریف دل ، در حرم کوی توست

چون به عدد یک تویی ، من همه ی صفرها          آن چه که معنی دهد ، قامت دلجوی توست

پرتوی خورسید شد ، مشتق از آن روی تو          گرمی جان بخش او ، جزئی ازآن خوی توست

بی تو وجودم بود ، یک سری واگرا          ناحیه ی همگراش دایره ی روی توست

 

پروفسور هشترودی



شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 10:18 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی