درباره وبلاگ


عمری چكش برداشتم و بر سر میخی كه روی سنگ بود كوبیدم. اكنون می فهمم كه هم چكش خودم بودم، هم میخ و هم سنگ. فرانتس كافكا
آخرین مطالب
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 305
تعداد نظرات : 130
تعداد آنلاین : 1



لرزش راست كليك
chat - chat سفارش ساعت دیواری

دریافت كد ساعت

استخاره با قرآن
استخاره

گنجینه ی ادب پارسی




                            



شنبه 13 اسفند 1398برچسب:, :: 9:52 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

 

 

 

با نظرات سازنده ی خود ما را در هر چه بهتر کردن این وبلاگ یاری کنید.

برای دیدن دیدن عکس با متن های زیبا ، جملات ادبی ، داستانک ، بیوگرافی ادیبان و شاعران ، طنز ادبی و اشعار شاعران 

از قسمت موضوعات (گوشه ی سمت چپ) مطالب مورد علاقه ی خود را انتخاب کنید.



1 فروردين 1398برچسب:, :: 1:0 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

چون که زن های ساده و بیکار   /   همه از جمله بنده و سرکار،

 

دور هم فرصتی به دست آرند   /   دوست دارند،دور بردارند

 

صحبت از بینی قمر بکنند   /   پشت هم غیبت از سحر بکنند

 

با سخن های کذب حال کنند   /  داد و فریاد و قیل و قال کنند

 

وای اگر حرف فال هم بشود   /   آن وسط قهوه نیز دم بشود

 

الغرض خانمی که توی محل   /   هست شیّاد و ناقلا و دغل

 

با همین قهوه از زنان ،به وفور   /   می کند استفاده ی ناجور

 

به هر آنکس مطابق حالش   /   گوید از آنچه دیده در فالش

 

مثلاً رو به دختری دمِ بخت   /   می دهد وعده که:«خیالت تخت،

 

که فلان شاهزاده با الگانس   /   رفته دنبال دختری خوش شانس

 

از قضا شاهزاده بین گذر   /   شده ماشینش از جلو پنچر

 

چشمش افتاده توی چشم شما   /   رفته از بخت خوش به حال کما

 

شده بی اعتنا به آن دختر   /   دیده چون دختری از آن بهتر!

 

تاج و تور عروس بی کم و کاست   /   داخل استکانتان پیداست

 

عکست افتاده صاف داخل فال   /   مژده بر تو عروس خوش اقبال!»

 

با همین حرف های بیهوده   /   همگی می شوند آلوده

 

چون که هر یک به شخصه درگیرند   /   یک به یک فال قهوه می گیرند

 

عاقبت وقت و پول را به هدر   /   می دهند این زنان خوش باور

 

روز تعطیل با همین تدبیر   /   می کند روحیاتشان تغییر!

 

نسیم عرب امیری



چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 11:36 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

 

 

دکتری گفت که یکروز به دانشکده طب سر تشریح یکی جمجمه استاد بپرسید ز شاگرد که:این جمجمه از کیست؟ چو شاگرد بیامد جلو وجمجمه را کرد بسی زیر و زبر گفت: از آنجا که بسی چانه این جمجمه لق است گمانم که ز یک مشت زنی بوده که از بس که سر مشت زنی مشت به زیر دهنش خورده چک و چانه ی  او لق شده و محکمی مشت حریفان شل و ول کرده چنین چانه ی او را.
گفت استاد که هر چندچک و چانه این جمجمه لق است ولی صاحب آن مشت زن و بوکسور اگر بود چک و چانه او در عوض اینکه شل و ول بشود در اثر ورزش بسیار بسی محکم و استوار همی گشت.
در این بین به یک مرتبه شاگرد دگر خواست ز استاد خودش اذن و بیامد جلو و جمجمه را کرد بسی وارسی و گفت: گمانم که بود صاحب این جمجمه یک کاسب بازار و ز بس در سر هر چیز زده چانه چنین چانه ی او لق شده.
استاد بدو گفت که هر چند که از چانه زدن چانه ی اشخاص بسی لق شود اما نه بدین قدر ملقلق که شل و ول بکند چانه ی  آن عربده جو را. گشت شاگرد روان در سر جای خود و شاگرد دگر جست و گرفت اذن و بیامد جلو و جمجمه را پیش کشید و به سر و صورت وشکل و پک و پوزش نظری کرد و سپس گفت که این جمجمه بی شک تعلق به زنی داشته وین لق شدن چانه از آن است که هی از سر شب تا به سحر یا ز سحر تا سر شب ور زده با خاله و خانباجی و نفرین بنموده است به پشت سر هم شوهر خود را که برای چه مرتب ندهد خرجی و  هی خرج قر و رخت و لباسش نکند یا که چرا از سر او وانکند شر هوو را...!

ابولقاسم حالت



چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 11:20 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

وصیت نامه ی ابوالقاسم حالـــت

 

طنز نويس معروف مجله های توفيق و گل آقا با  تخلص 'خروس لاري'

 

بعد مرگم نه به خود زحمت بسيار دهيد نه به من برسر گور و کفن آزار دهيد

نه پی گورکن و قاری و غسال رويد نه پی سنگ لحد پول به حجار دهيد

به که هر عضو مرا از پس مرگم به کسی که بدان عضو بود حاجت بسيار دهيد

اين دو چشمان قوی را به فلان چشم چران که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهيد

وين زبان را که خداوند زبان بازی بود به فلان هوچی رند از پی گفتار دهید

کله ام را که همه عمر پر از گچ بوده است راست تحويل علي اصغر گچکار دهيد

وين دل سنگ مرا هم که بود سنگ سياه به فلان سنگتراش ته بازار دهيد

کليه ام را به فلان رند عرق خوار که شد ازعرق کليه او پاک لت و پار دهيد

ريه ام را به جوانی که ز دود و دم بنز درجوانی ريه او شده بيمار دهيد

چانه ام را به فلان زن که پی وراجي است معده ام را به فلان مرد شکمخوار دهيد

 



چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 11:12 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را

به شست عشق دست آورد جان بت پرستش را

به گوش دل بگفت اقبال رست آن جان به عشق ما

بکرد این دل هزاران جان نثار آن گفت رستش را

ز غیرت چونک جان افتاد گفت اقبال هم نجهد

نشستست این دل و جانم همی‌پاید نجستش را

چو اندر نیستی هستست و در هستی نباشد هست

بیامد آتشی در جان بسوزانید هستش را

برات عمر جان اقبال چون برخواند پنجه شصت

تراشید و ابد بنوشت بر طومار شصتش را

خدیو روح شمس الدین که از بسیاری رفعت

نداند جبرئیل وحی خود جای نشستش را

چو جامش دید این عقلم چو قرابه شد اشکسته

درستی‌های بی‌پایان ببخشید آن شکستش را

چو عشقش دید جانم را به بالای‌یست از این هستی

بلندی داد از اقبال او بالا و پستش را

اگر چه شیرگیری تو دلا می‌ترس از آن آهو

که شیرانند بیچاره مر آن آهوی مستش را

چو از تیغ حیات انگیز زد مر مرگ را گردن

فروآمد ز اسپ اقبال و می‌بوسید دستش را

در آن روزی که در عالم الست آمد ندا از حق

بده تبریز از اول بلی گویان الستش را



شنبه 30 فروردين 1393برچسب:, :: 13:6 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

از آن مایی ای مولا اگر امروز اگر فردا

شب و روزم ز تو روشن زهی رعنا زهی زیبا

تو پاک پاکی از صورت ولیک از پرتو نورت

نمایی صورتی هر دم چه باحسن و چه بابالا

چو ابرو را چنین کردی چه صورت‌های چین کردی

مرا بی‌عقل و دین کردی بر آن نقش و بر آن حورا

مرا گویی چه عشقست این که نی بالا نه پستست این

چه صیدی بی ز شستست این درون موج این دریا

ایا معشوق هر قدسی چو می‌دانی چه می‌پرسی

که سر عرش و صد کرسی ز تو ظاهر شود پیدا

زدی در من یکی آتش که شد جان مرا مفرش

که تا آتش شود گل خوش که تا یکتا شود صد تا

فرست آن عشق ساقی را بگردان جام باقی را

که از مزج و تلاقی را ندانم جامش از صهبا

بکن این رمز را تعیین بگو مخدوم شمس الدین

به تبریز نکوآیین ببر این نکته غرا



شنبه 30 فروردين 1393برچسب:, :: 13:4 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 44 صفحه بعد